روحانی كاروان میگوید: اینجا خانه ای است كه به مسجد النبی راه داشت، خانه ای كه هیچ نیازمندی ازآن دست خالی بیرون نیامده، خانه علی (ع ) و زهرا (س) ... تو از دور به خانه نگاه می كنی، یاد سه روز روزه بی افطار می افتی، یاد گردنبند پر بركت، یاد فدك، آنوقت دلت مثل در خانه خون می شود.
قرآن به دست می خوانی: انا اعطیناك الكوثر، نگاهت به در خانه می افتد: كوثر قرآن ایستاده پشت در، برای دفاع از ولایت قد علم كرده، بی اختیار می گویی: اشهد ان علی ولی الله و از مدینه سر می چرخانی به سوی نجف و در دل سلام می كنی به امیر مومنان علی (ع).
كاش در این مكان مقدس بشود دو ركعت نماز خواند، برای همه آنهایی كه التماس دعا داشتند ... تكبیره الاحرام نگفته چشمت دوباره به در خانه می افتد، خانه ای كه زهرا در آن نماز می خواند، زهرا یعنی درخشان همان طور كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: چون دخت پیامبر در محرابش میایستاد و مشغول عبادت میشد، نورش برای اهل آسمان میدرخشید؛ همانطور كه نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد.
نمی گذارند زیاد جلوی در خانه بایستی، باید بروی آن دورتر، می روی تا به بقیع برسی، كنار بارگاه خاموش چهار تن از فرزندان زهرا (س)، كنار ضریح خاكی حسن (ع) پسر بزرگ مادر ... نمی دانی چه را تسلیت بگویی: پهلوی شكسته را؟ صورت كبود را؟ تو هم خاموش می شوی سر به زیر انداخته اشك هایت را پاك می كنی.
زمین خاكی بقیع تو را می برد كربلا، كنار بارگاه پر شمع و چراغ حسین (ع)، نمی دانی دلت برای چه می گیرد، نمی دانی باید برای غربت مزار سوت و كور امام حسن (ع) اشك بریزی یا برای غریبی امام حسین (ع) كه دور از وطن در خون خود غلطید. تو كه حالا مثل ابر بهار گریه می كنی ببین مادر این دو پسر چه می كشد، آه ! امان از دل مادر ...
سر می چرخانی كه خانه ابدی مادر را ببینی، تا دل مادر را تسكین دهی اما نگاهت سرگردان می ماند ... سر به آسمان بلند می كنی و یاد جمعه های انتظار می افتی. جمعه ای كه بالاخره با آمدن مهدی (عج ) بارگاه ملكوتی مادر عیان شود.
دلت می خواهد باز بروی پشت در آن خانه، اما شب كه می شود دیگر نمی گذارند پشت در خانه نور چشم پیامبر بایستی ... همان بیرون مسجد زیر آسمان خدا می مانی، یادت نمی آید شنیده باشی مراسم تدفین كسی در شب و تاریكی برگزار شده باشد، ولی آسمان مدینه یك شب شاهد چنین تدفینی بوده ...
آن شب فقط همسر، فرزندان و صحابه راستین رسول خدا (ص) برای بدرقه فاطمه زهرا (س) آمدند، اما در بهشت خدا زیر پای بانوی آب و آیینه با گل فرش شده است، پدر به استقبال ام ابیهایش آمده، خدیجه (س) دست بر سر دختر دردانه اش می كشد، ملائكه با سلام و صلوات به او خوش آمد می گویند و محسن كوچك در گهواره ای از نور در انتظار مادر است ...
اینجا بچه ها پیكر بی جان مادر را رها نمی كنند و آنجا مادر محسن را در آغوش می كشد ... مادر اشك می ریزد، هم برای علی (ع) و بچه های كوچكش كه در آن دنیا گذاشته، هم برای آخرین غنچه اش كه نشكفته پرپر شده است ... آسمان و زمین ماتم زده مصیبت خاندان هل اتی هستند، دل همه از این داغ آتش گرفته اما تنها در سوخته خانه است كه خون گریه می كند ...